یارا ... مرا به نیم نگاهی بنواز ...
آنکس که تو را شناخت، جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟
الهی! دلی ده که در آن آتش هوا نبود، و سینه ای ده، که در آن زرق و برق و ریا نبود.
الهی! اگر یک بار گویی: «بنده ی من»، از عرش بگذرد خنده ی من…
الهی! بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی دردادی.
الهی! من کیستم که تو را خواهم؟ چون از قیمت خود آگاهم. از هر چه می پندارم کمترم، و از هر دمی که می شمارم، بدترم.
الهی! فراق، کوه را هامون کند، هامون را جیحون کند، جیحون را پر خون کند. دانی که با این دل ضعیف چون کند!
الهی! اگر مستم و اگر دیوانه ام، از مقیمان این آستانه ام؛ آشنایی با خود ده که از کائنات بیگانه ام…
در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را ….
برگرفته ازالهی نامه خواجه عبدالله انصاری.شبکه اینترنتی آفتاب